تعامل جهان اسلام و مسیحیت

نويسنده:حجت الا سلام و المسلمین علی الشیخ



اشاره :

بنده علی الشیخ ، متولد بغداد هستم . پیش از این مسیحی(کاتولیک ) بودم و چهارده سال پیش به دین مبین اسلام مشرف شدم . در بغداد با مسلمانان، بسیار رفت و آمد می کردم؛ اما متاسفانه از دین اسلام اطلاع چندانی نداشتم . پس از این که در ایران انقلاب شد و حضرت امام (ره ) به ایران آمدند ، بسیاری از مسیحیان از جمله بنده، به ایران آمدیم. مدتی پس از ورود به ایران، برخی از دوستان رفتند و من و چند نفر دیگر در تهران ماندیم؛ چون جو فرهنگی این جا با عراق متفاوت بود.
درباره ی مسیحیت بحث‌هایی پیش می آمد، از کودکی به ما القا شده بود که مسلمانان خیلی به مسیح (ع) و حضرت مریم (س) بد می گویند و من نیز این اعتقاد در دلم بود. روزی با یکی از دوستان مسلمان، مشغول بحث بودیم که ایشان گفتند ما به حضرت مسیح (ع) و مریم (س) علاقه ی زیادی داریم. ایشان به من قرآن داد و از من خواست تا سوره ی مریم را مطالعه کنم. زمانی که من سوره مریم را خواندم، باور نمی کردم که قرآن چنین سخنان زیبایی راجع به حضرت مریم (س) گفته باشد. از آن پس، به مسایلی که در دلم بود شک کردم. این موضوع باعث شد تا به مطالعه و بحث در این زمینه ادامه دهم و سرانجام خداوند این توفیق را به من داد تا به دین اسلام مشرف شوم. من کتابی به نام «هبه السماء» (هدیه آسمانی)دارم که در آن مختصری از زندگی نامه خود را که پانزده صفحه است نوشته ام .
در سال1374 به حوزه آمدم . دو سال در مدرسه ی دارالحکمه شهید محراب ،محمد باقر حکیم بودم. پس از آن به مدرسه امام خمینی (ره )رفتم و در آن جا مقطع اول و دوم را تمام کردم. چند تالیف دارم : یکی همان است که در سال 78 چاپ شد ؛ دیگری « الصحیح فی انجیل المسیح» است که امسال چاپ گردید. کتاب بزرگی به نام « المسیحیه فی المیزان » دارم که ان شاء الله پس از پایان نامه به اتمام می رسانم .پایان نامه ام نیز در رشته ی فلسفه و کلام است و « حقیقه المسیح (ع) » نام دارد. این مجموعه شامل بحث مقارنه می باشد که تقریبا تمام شده است . هم اکنون در مدرسة امام خمینی (ره ) مشغول تدریس تاریخ فلسفه ی غرب ، ادیان و فلسفه ی تمهیدی هستم .
پژوهه : درباره آنچه در پایان نامه تان ، حقیقت مسیح (ع) در اسلام و مسیحیت ،بررسی کردید و نتایج آن سخن بگویید.
علی شیخ : ابتدا مقدمه ی مختصری عرض می کنم : ما در کلام جدید درباره ی عقل و اعتقاد دینی چیز هایی می خوانیم . اینها با هم چه رابطه ای دارند؟ متاسفانه مسیحیت بیش تر به ایمان گروی گرایش دارد . آنان معتقدند که هیچ رابطه ای بین عقل و دین نیست ؛ اصلا ایمان ، مساله ای غیبی است و عقل در آن راه ندارد؛ زیرا اگر عقل باشد، دیگر غیبی نیست و اصل دین زیر سؤال می رود . این دیدگاه به زمان کنونی مربوط نیست و از قرن دوم و سوم شروع شده است و روی این مساله تاکید می کنند ( به خاطر توجیه بعضی اعتقادات که مخالف با عقل است) . در مورد بحث لاهوت مسیح (ع) به این نتیجه رسیدیم که تفکر خدا یا پسر خدا بودن مسیح (ع) هیچ وقت در تعالیم حضرت مسیح (ع ) نبود . برای نمونه اگر یک مورد بیاورند که حضرت مسیح (ع) فرموده که من خدا یا پسر خدا هستم ، من قبول می کنم ، در حالی که نزدیک به 73 بار می گوید: من پسر انسان هستم . این تاکید حضرت مسیح (ع) برای این است که بگوید پسر خدا نیست . از طرفی من گمان کردم شاید حواریون چنین سخنی گفته اند . برای همین بررسی کردم، دیدم هیچ یک از آنها چنین جمله ای را نگفته اند . طبق بررسی های من، این تفکر از «بولس» شروع شده است . در انجیل یوحنا ( البته با یوحنای حواریون فرق می کند )که به سال صدم میلادی ، یعنی حدود هفتاد سال پس از میلاد بر می گردد، متاسفانه درباره ی مساله تجسد اشاراتی وجود داشت . در قرن اول چون بولس به وثنی ها تبشیر می کرد ، خیلی از وثنی ها داخل مسیحیت شدند . این‌ها با عقاید خودشان آمدند . کم کم این تفکر در مسیحیت رواج پیدا کرد که حضرت مسیح (ع) خدایی مانند خدای بقیه بوده است . این بحث تا قرن سوم ادامه پیدا می کند . در این قرن حضرت آریوس و جناب اثنا سیوسی آرای متضادی در این زمینه داشتند ؛ آریوس می گفت که مسیح (ع) فقط پیامبر است؛ اگر چه ازفرشته بهتر است و اصلا بهترین خلق خدا است؛ اما بالاخره مخلوق بوده و خدا نیست، اما اثنا سیوسی می گفت که مسیح (ع) خدا و پسر خدا است و باید الوهیت داشته باشد . پس از آن در سال 325 م مجمع نقیه تشکیل شد . در آن مجمع ثابت گشت که حضرت مسیح (ع) خدا وپسر خدا است . قرار شد که هر کس با این موضوع مخالفت کند ، کشته یا زندانی شود . بدین ترتیب، بسیاری از علما و اسقف هایی که با این نظریه مخالف بودند ،کشته یا زندانی شدند . این جریانات ظاهرا در زمانی بود که کلیسا با دولت پیوند خورد و قسطنطین مسیحی شد . من بعضی مواقع با کشیشان صحبت می کنم و به آنان می گویم که این سخن شما با بسیاری ازجملات حضرت مسیح (ع) هم خوانی ندارد ؛ شما می گویید: طبیعت مسیح (ع) ازطبیعت خداست و پسر و پدر در جوهر مساوی هستند؛ پس حضرت مسیح (ع) پسر خدا است . در حالی که حضرت مسیح (ع) به صراحت می گوید که پدر من از من بزرگتر و عظیم‌تر است و من هیچ کاری را نمی توانم انجام دهم؛ مگر پدرم به من اجازه دهد . شما چگونه این تناقضات را حل می کنید ؟ در جواب من می گویند: این ظاهرش بوده و ما تاویل می کنیم . من در کتاب دوم اشاره کرده ام که این تناقضات قابل حل نیست . در ضمن، بحث فلسفی اش را هم مطرح کردم که مساله ی تساوی در جوهر لاهوت مسیح (ع) و خدا ، مردود است .
پژوهه : به آغاز پیوند دولت با کلیسا اشاره فرمودید . قبل از آن، تفکر آکوستین ، در قرن چهارم (381 - 382 میلادی ) و چند قرن بعدش، تفکر توماس آکویناس مطرح می شود . ظاهرا آکوستین تفکر ایمانگرایی را مطرح می کند، و بعد ها آکویناس، به نوعی تفکر عقل گرایی را مطرح می نماید ؛ تعامل این دو در جهان مسیحیت چگونه است ؟
علی شیخ : من گفتم که آن ، مقدمه ی اول بود تا بفهمیم رابطه ی عقل با اعتقادات دینی چگونه است ؟ در حال حاضر مسیحی ها تثلیث را ، با این که مخالفت عقل است ، قبول دارند، و می گویند: خیلی از مسایل دینی را مانند تثلیث نمی توان از لحاظ عقلی توضیح داد . ما می گوییم سه مطلب داریم ؛ گاهی مطلب دینی با عقل سازگار است؛ گاهی وقت ها از عقل بالاتر است که مشکل ندارد؛ اما هیچ وقت اعتقاد دینی نباید مخالف ضرورت عقل باشد . یعنی اگر دین به من بگوید 3=1+1 ، من قبول ندارم؛ چون با ضرورت عقلی مخالف است . درست است که عقل گرایی آقای توماس آکویناس بیش تر بوده، با این حال خودش می گفت که برخی از مسایل مسیحیت با عقل جور در نمی آید . توماس آکویناس مکتب بسیار قوی ای داشت، و بیش تر متفکران مسیحی از قرن یازدهم و دوازدهم به بعد متاثر از تفکر او هستند . با این حال، وی می‌خواهد ایمان را با مساله ی تثلیث یا تجسد توضیح دهد . با این که مثال هم می زند، آخرش می گوید ما نمی توانیم و عقلمان نمی فهمد . اگر مساله ی دینی ثابت ، مخالف عقل باشد ، باید قبول کنیم .
پژوهه : این روند را ادامه می دهیم تا به دوران مدرن می رسیم که آموزه ها و اعتقاداتی در مسیحیت وجود داشت . پس از قرون وسطی و مسایلی که در انگیزاسیون به وجود آمد ، مواردی دست به دست هم داد تا انسان دوران مدرن به همه ی آموزه های مسیحیت پشت کند . بدین ترتیب بر خلاف تعامل شدیدی که بین دولت و کلیسا بود ، بعدها دولت فرانسه در سال 1905 م رسما اعلام کرد که دین از دولت جداست و هیچ تعاملی با هم ندارند ؛ تحلیل شما در این باره چیست ؟
علی شیخ : البته این جریانات قبل ازاعلام دولت فرانسه بود . در حقیقت از قرن شانزدهم ، که آقای مارتن لوتر اصلاحاتی را در کلیسا انجام داد ، این مباحث گشوده شد و تعاملشان با دولت ضعیف گردید . مسلم است اگر آموزه های دین با فطرت انسانی و عقل مخالف باشند، هر قدر هم که دوام بیاورند ، سرانجام مردم ناگزیر هستند از آن فرار کنند . من فکر می کنم مسیحیان به ویژه در قرون وسطی ، روی مسایل عقلی و تجربی خیلی فشار آوردند . زمانی که امپراتوری کلیسای روم ضعیف شد، کم کم مردمی که به تفکرات عقلی پایبند بودند ، به میدان آمدند؛ به ویژه با شروع فلسفه ی تجربی آقایان جان بار کلی ، جرج باک یا دیوید هیوم این جریان شدت گرفت . آنان مشاهده کردند که این طرز فکر، با تفکرات کلیسا سازگار نیست . به این ترتیب، به سوی مدرنیته و فلسفه های تفکر غربی گرایش پیدا کردند . علت اصلی این بودکه اگر کلیسا در برخورد با مسایل علمی و فلسفی این گونه برخورد کند ، پایدار نخواهد ماند . از آن به بعد، انقلاب صنعتی در فرانسه به وجود آمد . فلاسفه ی نو آمدند و مسایل اومانیسم باز هم مطرح شد. این تفکرات فلسفی ، جایی برای کلیسا نگذاشت. هم اکنون نیز بسیاری از مسیحیان شاید اسم مسیحیت داشته و به حضرت مسیح (ع) علاقه‌مند باشند؛ اما به خیلی از آموزه های مسیحی اعتقاد ندارند؛ چون بعضی از آموزه ها ، از جمله تثلیث ، حداقل مخالف عقل است . در مجموع، مسایل وثنی ، مخالف عقل است . این فرصت برای همه پیش نمی آید که به دنبال تحقیق و پژوهش بروند؛ زیرا به مسایل دنیا مشغول هستند و دین ، مساله‌ی ثانوی آنهاست . حضرت اما م(ره ) در مکاسب محرمه ، جزء اول ، صفحه ی دویست ، درباره ی پلولاریسم نژاد می گویند توده ی مردم مسیحی مانند توده ی مردم مسلمان هستند . آنان نیز اگر عمل صالح انجام دهند ، اهل بهشت هستند .
به همین خاطر است که در قرن پانزدهم و شانزدهم، فلسفه رواج پیدا کرد . فلاسفه ی بزرگ از جمله دکارت آمدند و توانستند میخ آخر را به تابوت مسیحیت بکوبند .
پژوهه : امروزه مسیحیت چه آموزه هایی دارد؟ با این همه گرایش های غیر معقول، باز می بینیم رشد می کند و تفکرش در جهان مطرح است . از طرف دیگر همه می گویند دین از دولت جداست ، اما دین در بسیاری از آموزه ها به دولت کمک می نماید ، هر چند این موضوع رسما اعلام نمی شود .
علی شیخ : در مسیحیت سه مکتب وجود دارد : کاتولیک ، ارتدکس و پروتستان . از ابتدا کاتولیک و کلیسا ی روم وجود داشت . پس از آن در سال 1054 م بین کلیسای شرق و غرب انشقاق کبیر ایجاد شد . سپس در قرن شانزدهم مارتن لوتر مکتب پروتستان انجلیین را به وجود آورد . حال چگونه مردم، آموزه های مخالف عقل او را قبول می کنند ، بحث جداگانه ای است .
هنگامی که در شهرهای شمال عراق مشغول تبلیغ بودم ، دیدم چند نفر مسیحی شدند .
البته برخی به خاطر مسایل مادی مسیحی شده بودند و اعتقاد داشتند . یادم می آید سه چهار سال پیش به خرمشهر رفته بودم . دو سه روز با آقای صالح الوردانی ، متفکر مسلمان ، بودم. چند سخنرانی داشتم و خیلی از دانشجویان جوان حضور پیدا می‌کردند . پس از جلسه به من می‌گفتند شما از مسلمانان چه دیدید که اسلام آوردید ؟ اخلاق تئوری و سلوک علمی مسیحیت، از اخلاق اسلام خیلی بهتر است . با این حال برای آنها تشریح کردم که چنین نیست . توجه داشته باشید که یکی از شیوه هایی که نشان می دهند دین مسیح جذاب می باشد ، همین اخلاق است ؛ خیلی روی مسایل اخلاقی و روحی تاکید دارند، در حالی که اسلام را « دین ظاهر گرا » معرفی می کنند . برخی می‌گویند: حداکثری فقه باعث می شود آزادی انسان کم می‌شود . می گویند: اگر شما ، خدا و مردم را دوست داشته باشید ، مطابق با مسیحیت است؛ در حالی که من می دانم این، صددرصد مسیحیت نیست . از طرف دیگر، مبشران کمک های مادی فراوانی به مسیحیان می کنند . یک خانم هفتاد ساله ی آمریکا یی در سلیمانیه ی عراق سرمایه گذاری کرده و به کودکان، زبان انگلیسی درس می داد و ضمن تدریس، آموزه های خود را نیز به آنان یاد می‌کرد. این گونه مسایل باعث شده که مسیحیت گسترش پیدا کند . همراهی دولت با مسیحیت به این نحو است . پروتستان ، تفکری دارد به نام « هزاره ی سعیده »(الفیه السعیده ) . این روش فکری می گوید: با آمدن حضرت مسیح (ع)، مردم دنیا به مد ت هزار سال، زندگی راحتی دارند . پروتستان، دو قسم معمولی و افراطی دارد . آقای بوش از افراطی ها است . طبق این اعتقاد، جنگ بسیار بزرگی پیش می آید. و طی آن، نزدیک به یک سوم مردم دنیا نابود می شوند . ( هرمجدون نام منطقه ای است که در آن جنگ رخ می دهد . ) من فکر می کنم جنگ اسرائیل در فلسطین و جنگ آمریکا در افغانستان و عراق ، بر اساس همین تفکر می باشد . حتی بوش گفته بود که جنگ اسلام و مسیحیت است . هر چند پس از آن، حرف خود را پس گرفت.
پژوهه : با توجه به این که جنابعالی با مسیحیت آشنا بوده و در جهان اسلام هم حضور دارید ، فارغ از معرکه دولت‌ها چه تعاملی می تواند بین اسلام و مسیحیت وجود داشته باشد ؟ چون در هر صورت نمی توان گفت تمام مسیحیان مسلمان شوند یا تمام مسلمانان مسیحی؛ شوند شما این تعامل را چگونه می بینید ؟
علی شیخ : من در مقدمه‌ی « الصحیح فی انجیل المسیح » انجیل را سه بخش کرده ام : اقوال حضرت مسیح ، تفسیر و شرحشان و مسایل تاریخی . من هر چیزی که حضرت مسیح (ع) در اناجیل چهارگانه گفته باشد، قبول دارم؛ ولی شرح یا تفسیر آن به درد خودشان می خورد . در مورد مسایل تاریخی و بحث صحت و عدم صحت آنها باید بحث تاریخی شود، و این کتاب می تواند پایه و اساس گفتگو بین دو دین اسلام و مسیحیت باشد . گفتگو مساله بسیار مهمی است . با این که مشترکات مذاهب اسلامی بسیار است؛ اما گفتگو بین آنها بسیار سخت است . حال اگر بخواهیم با مسیحت که مشترکات آن با اسلام خیلی کم تر است ، تعامل کنیم، دست کم باید بگویند مسیح (ع) خدا نیست؛ در حالی که این از مسایلی است که به هیچ وجه قبول نمی کنند . از طرفی خودشان می گویند: خدا بسیط الحقیقه است؛ واجب الوجود و نامحدود است . از طرف دیگر تثلیث را قبول دارند .در حقیقت یکی از پایه های اساسی مسیحیت تثلیث است . در حالی که یکی از پایه های اساسی اسلام توحید است . اگر نتوانستیم گفتگو کنیم ، دست کم نظرات خود را به یکدیگر بگوییم .
مجمع واتیکان دوم در سال 1965 م این مسأله را مطرح کرد. آنان رسما اعتراف کردند که اسلام دین الهی است . گفت و گوهای خوبی در حال انجام شدن می باشد؛ چون نقاط مشترک از نقاط اختلاف ما کمتر است . به قول آقایان، ما دو نمونه کافر داریم : کافر فقهی و کافر عقاید کلامی . متاسفانه آنان می گویند: شما ما را انسان حساب نمی کنید . ما را مانند سگ نجس به حساب می‌آورید. وقتی با این دیدگاه به ما نگاه می کنید، نمی توانیم با شما گفت وگو کنیم .در چنین وضعیتی ما باید چه کار کنیم ؟ باید تلاش کنیم فقهی سخن نگوییم؛ بلکه از دیدگاه کلامی وارد شویم. من فکرمی کنم اگر قرار است گفت وگو انجام گیرد، بحث برون دینی باشد، نه درون دینی . باید مسایل ومشترکات خودمان را بگوییم. به قول حق تعالی که در قرآن کریم می فرماید« تعالوا الی کلمة سواء بیننا لا نعبد الا الله ».متأسفانه در مسیحیت بین کلام ، فلسفه و عرفان مرزبندی مشخصی نداریم . البته این مرزبندی در اسلام وجود دارد . همین موضوع از مشکلات است . چون آنها عرفان و کلام و فلسفه شان را با هم آموخته اند. به خاطر همین، آقای توماس میشل ، که پیش از این در ایران نیز بوده، در کتاب «کلام اسلامی » می گویند که تثلیث ، به سه صفت در خدا اشاره دارد ، در حالی که شما می گویید خداوند دارای صفات هشت گانه است . البته به نظر من این حرفها دردی را دوا نمی‌کند . من فکر می کنم اسلام و مسیحیت تا حدی می‌توانند با هم تعامل و برخورد داشته باشند . برای اجرای این امر مهم باید مسایل کلامی خود را با ادله بیان کنیم، و آنها نیز نظرات خود را بدهند . مساله قبول یا رد نظریات ، بحث دیگری است . با این حال، نحوه برخورد عملی پا بر جا باقی می ماند .
الحمد الله برخی از فقها از جمله رهبر معظم انقلاب می گویند که اهل کتاب نجس نیستند، و این امر باعث می شود، گفتگو در سطح گسترده ای انجام شود .
پژوهه : به نظر می رسد مسایل کلام جدید در تفکر مسیحیت بیشتر از مسلمانان بوده است؛ یعنی تعامل با جهان مدرن در متفکران مسیحی، بیشتر از متفکران اسلامی است . با این حساب ، کلام جدید بیشتر در تفکر الهیات مسیحی رشد کرد و مدتی بعد ، این نگرش در میان مسلمانان به وجود آمد . آیا با نظر بند ه موافق هستید ؟ لطفا نظرتان را بفرمایید .
علی شیخ : بله ، تا حدی درست است . متاسفانه ما مسلمانان حالت دفاعی داشته ایم ؛ هر وقت شبهه ای مطرح شده، تلاش کرده‌ایم تا دفاع نماییم . به همین دلیل، تولید فکر به آن صورت باقی مانده است . از آن طرف، مسیحیان و فلاسفه غربی ، به ویژه متفکران آنها ، مسایل جدید کلامی را بررسی می کنند ؛ تجربه ی دینی با وحی چه فرقی می کند ؟ معجزه چیست ؟ و ... ما مسلمانان باید بحث کردن درباره بسیاری از مسایل جدید را دنبال کنیم . مثلا برخی ها در حال حاضر درباره ی همان اشکالاتی که شیخ طوسی هزار سال پیش بحث کرد ، بحث می نمایند . این روند در حالی است که جهان عوض شد ه است ؛ تفکر انسانی روز به روز رشد می کند ؛ مسایل جدیدی ( مانند اشکالاتی که در اینترنت گفته می شوند ) ، مطرح می گردند . باید روی این اشکالات فکر کرد و در مورد آنها به ویژه از لحاظ کلامی پاسخ جدید داد . بنده مقاله ای نوشته ام که چاپ نشده و «مسیر ادیان بعد از اسلام» نام دارد. آیا واقعاً همه اهل کتاب جهنمی هستند ؟ شهید مطهری در کتاب عدل الهی می نویسد: اگر شما گفتید فقط اسلام، از اسلام فقط شیعه، از شیعه فقط آن که نماز می خواند و از نماز خوان‌ها فقط آنان که گناه کار نیستند ؛ یعنی فقط سه درصد شما به بهشت می روید . این تفکر مشکل است . آیا کسانی از مسیحیان که ایمان و عمل صالح داشته باشند، اهل بهشت اند یا نه ؟ از این قبیل مسایل بسیار زیاد هست . برای همین باید بررسی کنیم و بفهمیم که خدا ، اسلام و پیامبر (ص) چه می گویند . خداوند می فرماید : « ما بعد الحق الا الظلم ». ما پلورالیسم دینی را قبول نداریم. این اعتقاد « که هرکس مسلمان نباشد ، اهل بهشت نیست. درست نیست. ما در اصول می خوانیم قطع ، حجت است . حال اگر مسیحی قطع پیدا کرد که دینش حق است ، کسی نمی تواند قطعش را بشکند . مقدمات مخدوش می شوند؛ اما قطع، قابل شکستن نیست و حجت می باشد . مسایل قابل توجهی در فلسفه غرب مطرح شده است . هر چند ما فلاسفه ی بزرگی مانند آقای مصباح ، آقای جوادی آملی و دیگران داریم؛ اما بحث جدی در مسایل جدید کلامی، مطرح نشده است . البته شاید چنین کاری انجام شده؛ ولی من ندیده باشم .
منبع: پايگاه حوزه